شهید حعفر اکبرپور بناب در سال 1334 چشم به جهان گشود و سرانجام در بیست ماه اردیبهشت سال 1361 در منطقه شلمچه به درجه والای شهادت رسید.

به گزارش انعکاس بناب، در گوشه ای از سرزمین آلاله ها، آنجایی که خون غیرت مردمانش برای به حرکت در آوردن نبض غیرت و مردانگی همیشه در خروش است، در بناب، در یکی از خانواده های مذهبی و متدین، در دامن مادری دلسوز و مهربانت و از صلب پاک پدری زحمت کش به دنیا آمد و بال و پر گشود.

… از همان دوران کودکی عشق و ارادت خاصی به خاندان نبوت و امامت داشت. بسیار باوقار، نظیف و تمیز بود، به گونه ای که در میان همگنان ممتاز بود. دوره ی ابتدایی را با موفقیت به پایان رساند. راهنمایی بود که کم کم با فعالیت های انقلابیون آشنا شد. کلاس دوم راهنمایی بود که مبارزات مردم علیه رژیم و حوادث انقلاب اسلامی به اوج خود رسید. بر آن شد مدرسه «دهخدایش» را ترک گفته و به سپاه پاسداران بپیوندد.

… آن روزها به تبعیت از مولایمان علی(ع) از هیچ تلاشی برای یاری مستمندان کوتاهی نمی کرد. صدای آمدن پوتین هایش، آشنای کوچه های دلتنگی فقیرانی بود که می دانستند دستان پرمهرش آنان را یاری خواهد کرد.

… عاشق بود و برای عاشقی آمده بود. در دوران سقوط رژیم پهلوی، مشت های گره بسته اش در راهپیمایی ها و تظاهرات بالاتر از همه دیده می شد. در یکی از روزهای بحبوحه ی انقلاب، متوجه ماشین نیروهای ساواک می شود که جلوی شهربانی پارک شده بود. جعفر، به خاطر انزجاری که از رژیم پهلوی داشت با عصبانیت شروع به شکستن شیشه ی ماشین آن ها می کند. لحظاتی بعد صدای تیراندازی سکوت شهر را در هم می شکند و چون موفق به گرفتن جعفر نمی شوند بعد از ظهر همان روز ۴ نفر از بسیجیان دلاور بناب را به شهادت می رسانند.

دشمن در پی کسی نبود که شیشه ی ماشینشان را شکسته بود، آنان خوب می دانستند دستان باغیرت و همتت روزی سینه ی آنان را نشانه خواهد رفت. خوب می دانستند، امروز اگر شیشه ی ماشین را شکستی فردا تاج پادشاهی شان را خواهی شکست. ترسشان بی سبب نبود که آن روز صدای گلوله هایشان، گوش شهر را پر کرده بود.

وقتی جنگ تحمیلی نابرابر شروع شد، عزم، جزم کرد که سفر عشق آغاز کند، نمی دانم در گوش او چه نجوا شده بود که رفتن را بر ماندن ترجیح داد؟ پاک بازی سینه چاک بود که قلبش برای ملتش می تپید.

یادت به  خیر محمد؛ یاد چادرها و سنگرهای شلمچه به خیر که لبریز عبادت تو بود. یاد پوتین هایت به خیر که آرزوی بهشت داشت و چفیه ات، وقتی که رطوبت اشک هایی که در حسرت وصال معشوق زیور مژگانت می شد را بدوش می کشید. یادت به خیر محمد. یادت به خیر. ۶ ماه بیشتر نبود که از دامادی اش می گذشت. باز حماسه ای دیگر! از فرش گذشت و در عرش سینا گزید و در قهقهه ی مستانه خود “عند ربهم یُرزقون” شد.

یادتان همیشه در دل و جانمان زنده است چرا که پایمردی تان پرچم پرافتخار ایران را بر بلندای قله سعادت و کمال به اهتزاز در آورده است.

قسمتی از نامه ی شهید؛

تا پیروزی نهایی انقلاب اسلامی باید تلاش کرد.

برگرفته از کتاب یادگاران به نویسندگی: لیلا صلب صیادی

انتهای پیام/سعید نصیری